سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تنها دیدار

صفحه خانگی پارسی یار درباره

بیا بترسیم از گناه ........

ماندن

 

زمان جلوتر از من می دود.
وزندگی می ایستد و خیره نگاهم میکند
آرام ندارم، اما باید دوام آورد
برای بودن، برای نوشتن، برای خوب بودن و برای کار کردن همیشه راهی
هست، ولی گاهی خسته ام و از خودم می پرسم برای عاشق بودن
و از آن مهمتر عاشق ماندن چه طور؟
دست من نیست، واقعا انگار هیچ کجا جای من نیست... اما خود را به
رفتن سپرده ام و باید بروم

خاطراتم را زیر باران شبانه رها میکنم، خیس خیس
و میدوم...

میخواهم بدوم تا آنجا که هیچ چیز از خاطرات تلخ و شیرین با من نماند

نه همه آن تحقیر ها که بر خود روا داشتم به خاطر اشتباهاتم
میبینم آدم ها فرو می ریزند و خرد می شوند

نه از مرگ
ونه حتی از غم
که از بی کسی
از "در میان جمع تنها بودن" و از "مومن بودن ولی بی خدا زیستن"
آی مردم خفته در چه حالید؟
زمان میگذرد و عمر ما نیز در کنار آن.
پس برخیزید و به سوی نور حرکت کنید.
شاید اینگونه فرجی شود.
شاید..